صورتهاي خاكي
آخرين شب پاييز، افراد گردان حلقه محاصره را شكستند و وارد شهر سوسنگرد شدند. شهر پراكنده زير آتش گلولههاي توپخانه بود. گاه از چهارسوي شهر منوّر هوا ميرفت زير نور مهتاب تنها ميشد سايه رديف شدهاي از خانه و مغازههاي درهم كوبيده را ديد. افراد گردان به ستون يك، چند خيابان را رد كردند و وارد مسجد جامع شدند. از زور سرما و خستگي به شبستان پناه بردند. فرمانده بعد از رفتوآمدهاي زيادي كه روي افراد انجام داد خودش را به معاونش رساند. دستي به ريش بورش زد و گفت: امروز همه كارها رو دوش تو بود. معاون چروك انداخت توي صورت سبزهاش و گفت: وظيفه است بابا علي! بعد به صورت سرخ و سفيد فرمانده زل زد.
معبر
ادامه مطلب